یک شاعرم و عاشقم و خواب ندارم
با چشم تو من میل به مهتاب ندارم
من زنده ام از بازدم هم نفس تو
پس دور نشو دور نشو تاب ندارم
دست منو تو قفل و کلید است به هرحال
با اینکه جواز از خود ارباب ندارم
آنقدر که من تشنه ی چشمان تو هستم
حتی رمق گفتن دریاب ندارم
از پنجره گاهی تو نگاهی به من انداز
با سنگ دگر جرإت پرتاب ندارم
یادت نرود پشت درختان سپیدار
من منتظرم عاشقم و خواب ندارم
- سه شنبه ۲۱ دی ۹۵