همه ی دل خوشی ام زنده بمانم تا تو...

پشت درختان سپیدار..

یک شاعرم و عاشقم و خواب ندارم
با چشم تو من میل به مهتاب ندارم

من زنده ام از بازدم هم نفس تو
پس دور نشو دور نشو تاب ندارم

دست منو تو قفل و کلید است به هرحال
با اینکه جواز از خود ارباب ندارم

آنقدر که من تشنه ی چشمان تو هستم
حتی رمق گفتن دریاب ندارم

از پنجره گاهی تو نگاهی به من انداز
با سنگ دگر جرإت پرتاب ندارم

یادت نرود پشت درختان سپیدار

       من منتظرم عاشقم و خواب ندارم
حمله ی تند سپاه کلمات و من تنها و غریب.
این چه ظلمی است در این فاجعه من یک تنه شاعر شده ام
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث تر
آرشیو مطالب
موضوعات
پیوندها
طراح قالب آقای آستانه