همه ی دل خوشی ام زنده بمانم تا تو...

بغلم کن

این خُلق قلم در بغلت قافیه ریزد

بیچاره نکن شعر، تو تنها بغلم کن

من شعر بخو  انم، بنویسم، تو نباشی؟

هر جا بروم هستی همینجا بغلم کن

اینجا همه چی ساکت و بر وفق مراد است

معطل نکن این ثانیه هارا بغلم کن

هر ثانیه ام را نگذاری به خودم« وا »

تا بر لب محراب، سراپا بغلم کن

این تن به سراپای خودش پر ز گناه است

با من بکن ای دوست مدارا، بغلم کن

فردوس نخواهم به جهنم نبرندم!

اغوش تو خواهم تو الها ، بغلم کن

بین من و تو فاصله بسیار زیاد است

در هم شکن این فاصله ها را بغلم کن

صد بار به تسلیم خطا توبه شکستم

قهری بکن و بعد، تو اما بغلم کن

لبیک بگویم به سفر با ملک الموت

جان بر لب دریاست ، خدایا بغلم کن

حمله ی تند سپاه کلمات و من تنها و غریب.
این چه ظلمی است در این فاجعه من یک تنه شاعر شده ام
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث تر
آرشیو مطالب
موضوعات
پیوندها
طراح قالب آقای آستانه