همه ی دل خوشی ام زنده بمانم تا تو...

بشکن این قاعده ی محرم و نا محرمی ات

بشکن این قاعده ی محرم و نامحرمی ات  

باز  کن  پنجره  را  محرم  زیبایی  من

تا  ببینی به چه اندازه دلم گیر تو است

باز گو کن تو خودت صحنه ی شیدایی من

من تو را دارم و بس با دل بخشا چه کنم؟

اب رو را  تو  ببر  ای  همه  دارایی  من

همه ی شهر  عقاید  شده  تعطیل چرا؟

چون که لبریز شده صبر و شکیبایی من

بوسه گس به لبانم چه خوش اقبال نشست 

که نترسی دگر از مذهب بودایی من

به هزار عشوه و صدناز سخن میگویم

تا ببازی تو به این لحن تماشایی من

تا  بدوزی به دو چشم  نگرانم نگهت

می شوم زنده به اغوش تو لالایی من

طعم لب های تو ارایش و زیبایی من 

همه ی چشم تو محتاج خودارایی من

من  هنرمندم و معمار خراب دل  تو

کلبه ی عشق تو مصداق توانایی من

تو خودت رقص مسیحایی لب های منی

نفسی حبس کنم عشق مسیحایی من؟

دل  خود  را به  سر  زلف تو  پیوند  زدم

به  فدای سر  تو این  دل  اهدایی  من

من دگر از نفسم هیچ نمانده است عزیز

تو خودت حفظ بکن لهجه ی دریایی من

شاعر که شوی..


شاعر که شوی عشق بیایید چه نیاید

این چشمه ی جوشان تو از عشق سراید

دست دل من نیست که هر گوشه ی این برگ

عطر تب اغوش دو عاشق برباید

ممکن نشود با سخن دوست ببازم

یا شعر نگویم رخ دلدار نسازم

از هر نگهی هر سخنی هر چه ببافم

کامل که شود قالی من شعر بسازم

حمله ی تند سپاه کلمات و من تنها و غریب.
این چه ظلمی است در این فاجعه من یک تنه شاعر شده ام
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث تر
آرشیو مطالب
موضوعات
پیوندها
طراح قالب آقای آستانه