همه ی دل خوشی ام زنده بمانم تا تو...

بخوان؛ نه گنگ نیست

به دنبال کشف یک راز ، دیوانه وار دیوار خانه اش را بالا میروم

دنبال اسمی ، نشانی که نمیدانم

شاید یک تاریخ که هیچ وقت جرأت پرسیدنش را نداشتم

نا خوداگاه قلبم ناآرام میشود، لب هایم میلرزد، نمیخواهم ولی، اشک ها بی اجازه می غلطند

از تمام شعر هایش بیزارم...

از تک تک دلنوشته هایش بیزارم...

از خودش هم بیزارم از احساسش هم ...

از احساسی که نمی داند آن ور شهر کسی هست که با قایق یاد او خودش را روانه ی سیل اشک ها می کند.



اصلا سوار قایق یادت بشوم که چه؟

بگذار غرق اشک های خودم باشم وقتی -به قول تو- برای هر دویمان بهتر است.

شنبه ۲۲ خرداد ۹۵ , ۰۸:۰۷ مرتضی تقی زاده خسرویّه
باز هم خطاب به سهراب بود آیا؟
نه:) شبیه پاسخ ها بود؟:دی
شنبه ۲۲ خرداد ۹۵ , ۱۱:۵۶ مرتضی تقی زاده خسرویّه
از قایق حرف زدین برای همون فکر کردم شاید منظورتون قایق سهرابه خخخ
اون سیل اشکه خخخخخ
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
حمله ی تند سپاه کلمات و من تنها و غریب.
این چه ظلمی است در این فاجعه من یک تنه شاعر شده ام
کلمات کلیدی
آخرین نظرات
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث تر
آرشیو مطالب
موضوعات
پیوندها
طراح قالب آقای آستانه